اساتید اندیشیدن به جنایت،فراسوی خیر و شر با شهریار وقفیپور
این دوره به اتمام رسیده است.
نه جرم و نه مجرم، هیچکدام ابژههایی نیستند که بتوان آنها را جدا از بافت و زمینهی جامعهشناختیشان مفهومپردازی کرد.
این حکم که «قانون گناه را ایجاد میکند» خارج از چشمانداز غایتشناختی فیض، یعنی حالتی که در آن سن پل حکم مذکور را بیان کرد، همچنان صادق است.
این واقعیتی به لحاظ علمی تأییدشده توسط مشاهدات است که جامعهای نیست که قانون وضعی (positive law) نداشته باشد، حال میخواهد [این قانون] سنتی باشد یا مکتوب، یعنی قانون عرفی باشد یا قانون مدنی. همچنین جامعهای هم نیست که در آن تمامی درجات تخطی از قانون، یعنی آنچه را جرم تعریف میشود، نیابیم.
در نهایت، تمامی جوامع نسبت میان جرم یا جنایت و قانون را با مجازاتی تجسم میبخشند که اِعمال آن، سوای صورتهایی که میپذیرد، مستلزم توافق اتباعِ آن سرزمین است. تفاوت نمیکند که مجازاتی را که قانون به عنوان هزینهای که مجرم برای جنایتش باید پرداخت کند، چه عملاً خود مجرم یا جنایتکار بر خود اعمال کند _ نظیر مورد محرمخوابی میان پسرخاله و دخترخاله در جزایر تروبریاند که پیامد آن را مالینوفسکی در کتاب خود، جنایت و عرف در جامعهی وحشی، نقل میکند … _ چه تنبیهی که ضوابط و مقررات قانون جزایی تعیین کرده، فرایندی را شامل شود که نظامهای اجتماعی متنوعی را در بر میگیرد؛ در هر حال، توافق سوبژکتیو برای نفسِ دلالت و اهمیت مجازات ضروری است (لاکان).
ژاک لاکان در یکی از سمینارهایش به این نکته اشاره میکند که تمامی تمدنها با مقبرهها و گورستانهایشان به تاریخ راه مییابند: اهرام ثلاثهی مصر و دیوار چین. هر جا که کاوش باستانشناسان شهر و تمدنی را از زیر آوار گذشته بیرون کشیده است، کشف قبرستانی درآمد آن بوده است. تمدن مرگ و در عین حال بزرگداشت مرگ را به جهان وارد ساخته است؛ و شاید درستتر آن که، به صورتی که کلوسوفسکی در تفسیر پروژهی ساد میگوید، در طبیعتِ ناب، مرگ وجود ندارد و فرهنگ است که مرگ را به وجود میآورد. به همین دلیل، فرهنگ همواره از مناسک سوگواری آغاز میشود. اما چرا فرهنگ و مرگ پیوستهاند؟ زیرا نفی و غیاب تنها با زبان ممکن میشوند؛ همانطور که به قول هگل، کلمه قاتلِ چیز است. غیاب در بعدِ خیالی وجود ندارد: باید دالی باشد که نبود و غیبتِ چیزی را نشان دهد.
به عبارت دیگر، وجودِ انسان با جنایت پیوسته است؛ تصادفی نیست که فروید برای توضیح مکانیسمهای دستاندرکارِ روحِ آدمی به تراژدیِ اودیپ و اسطورهی قتلِ پدرِ نخستین متوسل میشود. در واقع امر هم جنایت در سرچشمهی هر مفهومی قرار دارد، و از همه مهمتر در سرچشمهی سیاستِ مدرن نیز یک قتل قرار دارد: انقلابِ فرانسه است که مفهومِ شهروند و دولت-ملت را وارد فضای سیاست میسازد، سیاستِ رهاییبخشی که مبتنی است بر «برابری، برادری و آزادی»؛ اما عملی که این سیاست را به راه میاندازد، قتل یا اعدامِ پادشاه به عنوانِ بدنِ جامعهی سلطنتی و نابرابر است. به همین صورت، چنان که زیگموند فروید میگوید، «برادری» مفهومی است که با قتل «پدر نخستین» همزمان است و آزادی شرطِ تحققِ این دو. از همین رو است که پیدایش جامعه، همزمان است با پیدایش قانون. جامعه مکانی است که محصولِ همزیستیِ افرادِ انسانی برای بالفعل ساختنِ قوای خاص خویش است: انسانها برای زندگیِ بهتر و انسانی در کنارِ هم جمع میشوند چون ذاتِ انسان، اجتماعی زیستن است؛ اما شرطِ اجتماعی زیستن «قانون» است: آنچه سبب میشود آدمی همسایهاش را پارهپاره نکند، قانون است؛ اما قانونی که با تحکیمکنندهی قانون جفت شده باشد، چیزی که برخی از نظریهپردازان، آن را «زور قانون» مینامند.
حال سؤال این است که مگر روانکاوی با افراد سروکار ندارد؛ پس چطور میتوان از آن در تحلیل جرم و مجازات که در هر حال، در سطحی اجتماعی عمل میکند، به کار آید؟ جواب در این است که روانکاو با تنشهای نسبی و ارتباطی (relational) کار میکند، چنان که در پائینترین سطح در کشمکشهای اودیپی، یعنی صحنهی خانواده، شاهدشان هستیم؛ به عبارت دیگر، این تنشها در تمامی جوامع دستاندرکارند و از قضا نقشی بنیادین هم ایفا میکنند، «گویا ناخرسندی در تمدن تا نقطهی تلاقی طبیعت و فرهنگ عقب میرود. ما میتوانیم معادلات روانکاوی را تا علوم انسانی دقیق، از جمله جرمشناسی، بسط دهیم و از آنها بهره جوئیم، چرا که ما مجری دگرگونیِ مقتضی هستیم» (همان).
به عنوان نمونه، موضوعِ «اعتراف» مجرم که یکی از امور کلیدی برای رسیدن به حقیقتِ جنایی و قضایی است، یا مسألهی بازگشت و جذب دوبارهی «مددجویان» در اجتماعات بشری که هدفِ اصلیِ مجازات، خصوصاً مجازاتِ زندان، است، شکل و صورت مطلوبش را در گفتوگو مییابد که استوار بر کلیاتی چون زبان و مکانیسمهایش است، بهترین بسط و کارکرد و مفصلبندی خود را باید در تجربهی روانکاوی سراغ بگیرند.
ما نمیتوانیم واقعیت انضمامی جرم و جنایت را بدون مرتبط ساختنش با نمادگرایی به چنگ آوریم، مخصوصاً آن گونه نمادگرایی که صورِ بالفعل آن به شکلی همآهنگ و هارمونیک در جامعه ترکیب میشوند، لیکن اگر چه این نمادگرایی در ساختارهای ریشهاییی حک میشوند که زبان به شکلی ناخودآگاه انتقال میدهد، تجربهی روانکاوی با مطالعهی اثرات آسیبساز یا پاتوژنیک اثبات کرده است تا چه حد وسیعی، در افراد پژواک مییابند، چه در روانشان و چه در رفتار و سلوکشان. روانکاوی این اثرات آسیبسازانه یا پاتوژنیک را که معانیشان را مورد کشف و کنکاش قرار میدهد، نامگزاری میکند، آن هم بر اساس تجربهی زندهی متناظرشان؛ که یکی از مهمترینشان چنین نام پذیرفته است: احساس گناه (guilt). احساس گناه را میتوان شکلِ درونیِ قانون و زور قانون دانست؛ یا آن را محصول درونی ساختنِ این جفت به حساب آورد. از همین رو است که کارگزار احساس گناه، در روانکاوی «ابرخود» نامیده میشود؛ یعنی آن تصویرِ درونیشدهای که ورای تصویرِ ما از خویش است. به عبارتِ بهتر، برای ما، برای سازوکار روانیمان،«پلیس» نمایندهی قانون است (و نه مثلاً مجلس که وظیفهی قانونگزاری را بر عهده دارد). قانون رفتارِ ما را سامان میبخشد و نوع برخوردِ ما با دیگری (جهان و افراد جامعه و خارجیها) را تعیین میکند و پیرامونِ امنی برایمان فراهم میآورد: من میدانم باید چه بکنم پس دچار سرگشتگی نمیشوم؛ همچنین میدانم چیزی امنیت و بودن مرا تهدید نمیکند چون قانون از من حمایت میکند.
همچنین پلیس به عنوان تنها نهادی از دولت که پیوسته گشوده و در حضورِ سویهی نامطلوب جامعه است، محتمل است به واسطهی آن عمیقترین فساد را نیز متحمل شود. پلیسی که باید اموری را تنظیم کند که ذاتی خوش زیستن است، باید امنیتی را نیز فراهم آورد که اصولاً این زیستن ممکن شود، هم زیستنِ فرد و هم زیستنِ جامعه؛ لیکن فسادی که بدان اشاره شد، حتا موجب میشود که پلیس کارکرد خود را نیز باطل کند؛ یعنی پلیس برای حفظ قانون، به خشونتی روی آورد که دولت را بیموضوع سازد؛ یا برای مبارزه با جرم، خود به شدیدترین صورت، همان جنایاتی را انجام دهد که مجرمان، به صورت کمرنگتر در کار آنند. این پیوستگی پلیس و جرم اختلاطی ساختاری است. اساساً جرم و جنایت با قانون مرتبط و برخاسته از آن است.
به همین منوال، صحنهی جرم مکان یا لوکیشنی است که اساساً به مثابه اسطوره وجود دارد: مکانی مشابه آن چیزی که جامعهشناسی دورکیمی «بازنمایی جمعی» میخواند؛ یعنی امری که به لحاظ اجتماعی تعین مییابد؛ در یک کلام، صحنهی جرم نوعی «انعکاس» است. صحنهی جرم بارها و بارها در تولیدات فرهنگی و رسانههای تودهای بازنمایی میشوند اما ندرتاً موضوع تجربهی بالفعل قرار میگیرد؛ چرا که سویهی تعیینکنندهی صحنهی جرم آن است که این مکان، جایی ممتاز و متعالی بوده که دسترسی به آن فقط برای معدودی کارشناس مجاز است. از این لحاظ، صحنهی جرم نوعی «امرِ والا» را شکل میدهد و ناگزیر با «ابرخود» (superego) پیوند مییابد؛ از همین رو نیز، در عکسهای مستندی که از صحنهی جرم در مطبوعات منتشر میشوند، یعنی آن تصاویری از چنین صحنههای ممنوعی که مجوز دسترسی برای نگاه عامه دریافت کردهاند، همواره پلیس یا دادستانی، یعنی حداقل یک نمایندهی قانون، حضور دارد. از همینجا میتوان نگاهِ پزشکی/جادویی به جرم و جنایت را تشخیص داد: صحنهی جرم نوعی انحراف از زندگی بههنجار و روزمره شمرده میشود، نوعی بیماری در بدنِ زندگیِ روزمره، بیمارییی که همیشه ترس از انتقالِ آن از طریق سرایت و مجاورت وجود دارد و به این دلیل، جدا ساختن و در قرنطینه گذاشتنش ضروری است.
مسلم است که این جداسازی و تفکیک موجد میل به تخطی میشود؛ چرا که فرمان ممنوعیت ابرخود همواره با سویهی مخفی امر به تخطی تکمیل و پشتیبانی میشود؛ همانطور که بنا به همین شکل بازنمایی، آن عاملی که جرم را نمایندگی میکند، چیزی جز پلیس یا قانون نیست. برای اثبات این حکم میتوان به علاقهی شدیدی اشاره کرد که مجالهای گهگاهی برای نمایش عمومی چنین تصاویری برمیانگیزند:
به تازگی، علاقه و توجهی به تماشای عکاسی مستندساز برانگیخته شده است، به عنوان مثال عکسهایی که پلیس برای ارائه در دادگاه تهیه میکند، زیباشناختی خوانده میشوند: پدیدهای که احتمالاً همبستهی واقعیت تلویزیونی است. عکسهای قضایی از قتلهایی که در اوایل قرن بیستم در نیویورک رخ دادهاند و در کتابی به نام مدارک جمع شدهاند، عکسهایی زیبا و تأثیرگذار از پدیدهای اجتماعیاند. این کتاب به دلیل توجه فریبندهی عکسها به مرگ خشن، در حقیقت در باب قدسیت متعالی و اسرارآمیز زندگی است (ساندرا فیلیپ).
برخی از این تصاویر [نمایشگاه عکسهای رسمی از صحنهی جنایت در امریکا] به لحاظ ترسیم جزءنگارانهی قتل مبهوتکنندهاند؛ با این همه، واجد زیباییِ عکاسانهای هستند که در مرز امر سینمایی قابلاستقرار است: برخی از این صحنهها به طرزی موحش یادآور عکسهاییاند از کلاسیکهای فیلم نوآر … نگرش همگی ما به عکسهای جنایی عمیقاً دوسویه است (گیل باکلند).
این دوسویگی را میتوان به جذابیتِ امرِ ممنوعشده از جانب ابرخود نسبت داد که در داخل محدودههای امر روزمره، مکانی را ممتاز میشمرد و آن را نام مینهد. این مکان ممتاز به عنوانِ مکانی محال یا اسطورهای بازنمایی میشود، مکانی که پای هیچ شهروندی به آنجا نخواهد رسید؛ به عبارت دیگر، چه دولت و چه پلیس به مانندِ انجمنهای مخفی و باطنی عمل میکنند؛ اعضایشان اگر چه از شهروندان انتخاب میشوند، هنگامی که به عنوان نمایندهی قانون و زور قانون ظاهر میشوند، گویا لحن و لهجهای دیگر میگیرند. از طرفِ دیگر، معلوم نیست آنها کجا حضور دارند و کجا جمع میشوند؛ هیچکس نمیداند کِی پیدا میشوند و از کجا سخن میگویند. دولت و پلیس نیز مثل یک انجمنِ مخفی در فضای امر والا یا در متافیزیکِ جامعه نفس میکشند.
مدرنیته به مفهومی که نیچه به آن بیان صریح بخشیده است، مدرنیتهی خالی بودنِ مکانِ قدرت است زیرا «خدا مرده است». این حکم که آغاز مدرنیته را مشخص میکند، حکمی الهیاتی نیست، بلکه پیش از هر چیز حکمی سیاسی و ژست یا حرکت (gesture) حاکم در برساختن قانون است. با این قرائت، مدرنیته دوران «غیبت قهرمانِ نخستین» است، به عبارت دیگر، عصر مدرن با این مغاک مواجه شد که هیچچیز تضمینکنندهی قانون نیست، مگر خود کلام (speech)؛ و عمل برساختن یا برقرار ساختن قانون، کنشی اجرایی (performative) است نه اخباری (constitutive)، توصیفی یا هرمنوتیکی. به قول لاکان، در مدرنیته «دیگری بزرگ دیگری ندارد». از همین رو، شخصِ حاکم با گفتن «من میگویم» یا «من امر میکنم» قانون به مثابه مکان تهی را مشروعیت میبخشد و چرخهی اجتماعی را به کار میاندازد و زنجیرهی دلالتها مستقر میشوند. اما گفتنِ حاکم برای مشروعیتبخشی تنها یک بار رخ میدهد و با مستقر شدنِ دولت-ملت، قانون با ارجاع به آن لحظهی نخستین مشروعیت مییابد؛ لیکن حفظِ این مشروعیت بر عهدهی «زور قانون» یا پلیس است.
البته باید توجه داشت این «زور قانون» که شکلی اسطورهای و متافیزیکی به خود گرفته، به مثابه «قضا و قدر» عمل میکند و بیدلیل نیست که در ایران، پلیس یا هر آن که بخواهد به نام قانون، قدرتی اعمال کند و حافظ قانون باشد، «ضابط قضایی» خوانده میشود؛ یعنی به عنوانِ امتداد یا اندام ضروری «قضا» عمل میکند؛ به عبارت دیگر، قوهی قضائیه یا نهادِ دادگاه حافظِ قانون است؛ از همین رو است که مجرم یا قانونشکن میداند هر جا که باشد، قانون او را به چنگ خواهد آورد و مجازات میکند: جرم یا همان قانونشکنی، محال است که فاقد نشانهگذارییی باشد که سوژهی جرم را به مکانِ وقوع جرم متصل میسازد.
اما مضامینی که بدانها پرداخته میشود:
1. مشرککیشی/اسطورهی صدا در برابرِ نصِ (نوشتهی) قانون: تراژدیِ تجاوز به بربرها؛
2. قربانی برای خدایان و شریعتِ خدای احد: ژوئیسانس و میل؛
3. عملکردِ بنیانگزارانهی جنایت: از شاخهی زرین تا پادشاهکشی؛
4. جنسیت و عصیان: در ستایشِ عشرت و سبعیت؛
5. جنایتکار به مثابه تولیدِ سیاستِ زیستشناختی؛
6. از عمارتِ کنت دراکولا تا اتاقِ مسیو دوپن: حیواناتِ امپریالیستی، فاشیسم و مهاجران؛
7. اسطورههای شهری: پرسهزنی با قاتلانِ سریالی؛
8. هالهی بنیامین در مارسی: تجربهی مواد، جنون و دستِ پنهانِ بازار
شهریه و نحوه پرداخت هزینه دوره
در خانه هنر فروردین ما همراه شما هستیم و شرایط را با شما پیش خواهیم برد.
شرایط پرداخت نقدی:
برای پرداخت نقدی شما میتوانید از طریق وبسایت اقدام کنید یا به صورت حضوری به خانه هنر فروردین بیایید.
شرایط پرداخت اقساط:
برای پرداخت اقساطی ما با شما نهایت همراهی را داریم هدف ما حضور و آموزش هنرجویان است. حتما با ما تماس بگیرید تا شرایط را براساس نیاز شما تعیین کنیم.
"ضروری" indicates required fields
آلبوم خانه هنر فروردین
محصولات مرتبط
-
کارگاه ها
کارگاه سانتاگ خوانی با صالح نجفی
-
کارگاه ها
بدن ایدئولوژیک در ادبیات نمایشی ایران
-
کارگاه ها
کارگاه بدن خوانی با اشکان شریعت